ساراسارا، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 14 روز سن داره
مامان احسانهمامان احسانه، تا این لحظه: 40 سال و 9 ماه و 23 روز سن داره
سالروز عشقمانسالروز عشقمان، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه و 15 روز سن داره
بابا محمدجوادبابا محمدجواد، تا این لحظه: 45 سال و 3 ماه و 28 روز سن داره

روزهای بنفش با دختری به نام سارا

تپش قلب یک فرشته در وجودم

1393/3/8 9:00
364 بازدید
اشتراک گذاری

هوای بسیار سردی بود صبح  زود از خواب بیدار شدم با عجله خونه رو ترک کردم .ساعت 7 به ازمایشگاه درمانگاه محمد رسول الله رسیدم .ازمایشگاه خیلی شلوغ بود ولی با هماهنگی علی اقا سریع ازمایش دادم واز انجا به اداره رفتم.وقتی رسدم خیلی رنگ پریده بودم.جوریکه زهرا فهندز

یکی از همکارام متوجه حالم شد.همان روز عصر جواب ازمایش رو گرفتم و فهمیدم نزدیک 2ماه تو رو باردارم.از خوشحالی بال در اوردم وسریع  به مامان جون زنگ زدم واین خبر خوشحال کننده رو بهش دادم.بابا هم که سر کار بود تصمیم گرفتم حضوری بهش این خبر رو بدم.ظهر بابات هم ازاین قضیه مطلع شد و طبق معمول با یه لبخند ملیح خوشحالیش رو ابراز کرد.

چند روز بعد مامان جون واقاجون به خونمون اومدن.دایی عباد هم تازه یه مغازه توی معالی اباد کرایه کرده بود و ناها ر خونمون بود.بعد از ناهار متوجه کمی خونریزی شدم واین رو سریع به مامان جون گفتم و به اتفاق بابا برای چکاب رفتیم بیمارستان سعدی چونکه پنج شنبه بود مطل دکترای خصوصی باز نبود.خلاصه تا ساعت 11 شب گیر بودیم تا مشخص شد خبری نیست و تو سالم هستی.

حاج اقا جون که قربون دل مهربونش برم برا من یه پارچه لباسی خریده بود تا لباس حاملگی بدوزم

رنگ پارچه آبی فیروزه ای بود وبا خوشحالی تمام گفت مطمئنم خیلی بهت میاد.من اولین لباس حاملگیمو از این پارچه دوختم و خیلی دوسش داشتم   .اخه هدیه یه پدر بخاطر   مادر شدن دخترش بودبوس

 

 


 

 

چهارماهه تو رو باردار بودم که برای عمو جمال رفتیم خواستگاری وسعیده جون زن عموی توشد. یادم

 

 

نمیره بس که خوشحال بودم و میرقصیدم.

 

پنج ماهه بودم که سونو گرافی تعیین جنسیت رفتم و علارغم نظر خیلیها مشخص شد دخملی

توی شکممه.

 

وای................خدا جونم..........مامان........یه دختر.......ناز شدم

 

 

 

پسندها (2)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

مامان وندا
20 خرداد 93 18:08
سلام ninibaft.ir