تپش قلب یک فرشته در وجودم
هوای بسیار سردی بود صبح زود از خواب بیدار شدم با عجله خونه رو ترک کردم .ساعت 7 به ازمایشگاه درمانگاه محمد رسول الله رسیدم .ازمایشگاه خیلی شلوغ بود ولی با هماهنگی علی اقا سریع ازمایش دادم واز انجا به اداره رفتم.وقتی رسدم خیلی رنگ پریده بودم.جوریکه زهرا فهندز یکی از همکارام متوجه حالم شد.همان روز عصر جواب ازمایش رو گرفتم و فهمیدم نزدیک 2ماه تو رو باردارم.از خوشحالی بال در اوردم وسریع به مامان جون زنگ زدم واین خبر خوشحال کننده رو بهش دادم.بابا هم که سر کار بود تصمیم گرفتم حضوری بهش این خبر رو بدم.ظهر بابات هم ازاین قضیه مطلع شد و طبق معمول با یه لبخند ملیح خوشحالیش رو ابراز کرد. چند روز بعد مامان جون واقاجون به خونمون او...
نویسنده :
احسانه مامان سارا
9:00
عزیز دل مامان بابا
دخترکم مامان از صبح داره برات میخونه دیروزم گذشتو پریروزم گذشتو .......... دورسرت نگشتمو امروزم گذشت....... مامان احسانه دخترکم میدونستی تو تنها کسی هستی که من به خاطرش از همه دنیا میگذرم ..... حتی از عشق.... ...
نویسنده :
احسانه مامان سارا
4:46
بدون عنوان
بدون عنوان
روزی که میخواستی به دنیا بیای از یه هفته قبلش وسایل بیمارستانی رو آماده کرده بودم وبا عمه پروانه مامان جون و بابایی رفتیم بیمارستان.وساعت 12/20 روز 90/9/3 به دنیا اومدی. سارا بیست روزه اگرچه خیلی کوچولو بودی ولی جات توی دل همه بود.تا یک ماهگی شبا بیدار میشدی و منم بیدار بودم.شیرهم نمیگرفتی ولی بلاخره خوردی.اولی عید سال 91 چهار ماه داشتی وما رفتیم خرامه و چونکه سال اولت بود رفتیم خونه باباجون مهدی پسر عمت از اولش تو رو دوست داشت ولی به خاطر کوچولو بودنت جلو من نزدیکت نمیومد.و یه گربه موزیکال برات خریده بود که خیلی دوسش داشتی. از چهار ماهگی آب از دهنت میومد.که میگفتن میخواد دندونت بیرون ب...
نویسنده :
احسانه مامان سارا
21:28
اومدنت تو زندگیمون مبارک
روزی که تو اومدی همه جا قشنگتر پیش چشممون جلوه کرد فرشته کوچولوی آسمونی خونه ما سارا جون ...
نویسنده :
احسانه مامان سارا
19:57