مهمون ما دایی جون دکتر
دخترم دو روز هست دایی جون اومده شیراز و خوشبختانه خیلی زود باهاش دوست شدی و دایی هم تو رو دوست داره.فقط یه چیزی که هست وزن کم و رش قدی تو هست که خیلی به چشمم میاد.این روزا هرچی جملات خوب رو بهت یاد میدم تمایلی به ادای اون نداری. ولی هر چیزی که ببینی به اقتضای سنت فکر میکنی برای خودت هست.یه حرف جالب که از مامان یاد گرفتی دورت بگردم هست. که خیلی هم بامزه میگی.فردا شب قراره همگی بریم عروسی و من از حالا به فکر فردا شبم .عروسی پسر خاله مامان جون هست رویا و محسن.
نوشته 16شهریور 92
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی